آقای پروسفور حسابی آمدند به دیدن علامه جعفری ولی ایشان خانه نبودند و کسی به عنوان مراقب ، در خانه ی علامه جعفری بود که بی‌سواد و ساده بود .....

پروفسور در زدند ....

 بفرمایید ؟ 

می خواستم علامه جعفری را ببینم ، تشریف دارند؟
نه خیر آقا ، نیستند !! مگه نمی دونید که قبلا باید تلفن می زدید تا وقت بگیرید ؟!

نه ، نمی دونستم ....

خُب ، این بار اگه خواستید بیاید ، تلفن بزنید ...

چشم ! ولی شماره ی اینجا رو ندارم تا تلفن بزنم .....

آن مرد بی سواد می رود و کاغذ و قلم آورد و به پرفسور می دهد و می گوید : ببینم ، سواد داری !!!

پرفسور : یه مختصر سوادی دارم ....

من آهسته می گویم ، تو بنویس ... اول بنویس ٢ ....

آقای پرفسور : چشم اینم ٢ 

یک ٢ دیگر بنویس ...

پرفسور : نوشتم ....

آن مرد بی سواد می گوید : خوب حالا می تونی اینو بخونی ؟!

پرفسور : بله شده ٢٢ 

حالا بنویس ٣ 

 اینم ٣ 

 حالا بخوان ...

پرفسور : حالا سه رقمی شده ، دیگه نمی تونم بخونم؟!؟! ؛ من دوتا ، دوتا میخونم ...

خلاصه پرفسور این شماره تلفن را از او می گیرد و می آید ....

علامه جعفری می فرمود: وقتی این همسایه داستان را برای من تعریف کرد ، من شرمنده شدم ولی وقتی آقای پرفسور حسابی برای من تعریف کرد ، دوتایی می خندیدیم و تا بیست سال به این اتفاق می خندیدیم.....


واقعا علمای واقعی چقدر متواضع هستند ؛ علامه جعفری رحمه الله فیلسوف بزرگ که برتراند راسل فیلسوف غربی را در مناظره با او شکست دادند و دکتر حسابی که پدر علم فیزیک ایران هستند ....

به یاد داشته باشیم که تواضع ، قدر و منزلت انسان را بالا می برد و تکبر ، منزلت انسان را پائین می‌آورد...

منبع: ابن سینای زمان علامه جعفری ؛ زندگینامه و خاطرات ، سید محمد رضا غیاثی کرمانی ، صفحه ی ٩٥ ،٩٦