از کنار خانه‌ی او گذشت، دید که صدای ترانه و موسقی بلند است؛ در همان لحظه، بانوی خدمتکار خانه آمده بود که زباله را به کنار در قرار دهد، نزدیک آن بانو شد و

 فرمود: صاحب خانه بنده است یا آزاد (حُرّ)؟

پاسخ داد: آزاد و حر است.

فرمود: راست گفتی؛ چرا که اگر بنده بود، از مولای خود می‌ترسبد.


آن بانوی خدمتکار وارد خانه شد و مولای او پرسید که چرا تأخیر کردی و دیر آمدی؟ 


گفت: چرا که شخصی که آثار عبادت بر روی داشت از من پرسشی نمود و من پاسخ او را دادم.


گفت: چه پرسید؟


- این‌که بنده‌ هستی یا آزاد و قضیه را برای او تعریف کرد.


همین که این سخن را شنید، با سزعت خارج شد و به سمت آن شخص با پای برهنه دوید؛ دید امام کاظم علیه‌السلام هستند و همان جا توبه کرد و از آن به بعد دمپایی به پا نکرد تا وفات نمود و به همین سبب به بِشْر حافی (پابرهنه) معروف شد.


پی‌نوشت:

۱) قصص الابرار، شهید مطهری، صفحه ۶۸،۶۹