امروز مثل هر هفته رفتم یک مکان آموزشی که به طور ناخواسته یک بحثی در مورد جمهوری اسلامی شد .

گفت : متأسفانه الان اسمش جمهوری اسلامیه اما هیچی از اسلام نمونده !!!

گفتم مثلا چیش ؟ 

گفت : دزدی ها و حقوق های نجومی و......

گفتم : پس حکومت حضرت امیر علیه و اله السلام هم اسلامی نیست ( چون یکی از والیان حضرت در اهواز دزدی کردند ) !!! ؟!؟

ساکت شد و چیزی نگفت . 

گفتم : دزدی در کمتر حکومتی است که رخ نمیدهد لکن مهم برخورد سریع و مناسب با ان طبق ضوابط شرعی است ( همانطور که حضرت امیر علیه السلام آن والی و فرماندار اهواز را عقوبت کردند)

گفت : بله ، ولی بازم اصرار داشت که بگه: ظاهرا و اسماً ایران اسلامیه !!!

گفتم : خوب یک مثال بزن ؟ 

گفت : مثل عقود بانکی ؟ 

گفتم : مگه چه مشکلی دارن ؟ 

گفت : مطابق با عقود اسلامی نیستند !!!!

گفتم : در مباحث فقهی مساله ای مطرح است که آیا عقود اسلامی منحصر به همان مواردی است که در عصر عصمت ( معصومین) بوده یا خیر ؟

در پاسخ به این پرسش عده ای نظر فقهی آنان بر این است که عقود اسلامی همان ها هستند و غیر انها عقود اسلامی نیستند بلکه باید بازگشت و منطبق بر انها شوند لکن بعض دیگری از فقها می فرمایند که قرآن فرموده : أوفوا بالعقود : به پیمانهای خود وفا کنید و آنچه در عصر عصمت بوده مصادیق این عقود هستند که معصوم در عصر خود آن مفهوم قرانی را بر مصادیقش تطبیق کردند و دلیلی بر حصر عقود اسلامی در آن موارد وجود ندارد بلکه اگر در عصر حاضر عقدی جدیدی به وجود آید ، میتوان ان را به عنوان عقد جایز و جزء عقود لازم ( عقودی که وفای به آن ها لازم است ) شمرد .

گفت : پس عقد ربوی ، جایز است !!؟! 

گفتم : به دلیل آیه ی نهی کننده از ربا ، چنین عقودی جایز نیستند.

گفتم : این نظریه ی دوم ، فعل معصوم را  تبیین کننده ی مصادیق مفاهیم قرآنی در همان عصر( عصر عصمت) می دانند لکن نه به نحو حصر بلکه به عنوان تعیین مصادیق ان مفاهیم در همان عصر و تطبیق مفهوم قرانی بر مصادیق ان زمان لذا معتقد است که دلیلی بر عدم جواز عقودِ جدیدی که مخالفِ اصولِ کلی فقهی اسلامی نباشد ، وجود ندارد بلکه می توان انها را در عداد  عقود اسلامی قرار داد [طبق این نظریه] و همین جا چون .....

چون چنین نظری خلاف مشهور است گفتم : فلان عالم ( که از بزرگان قم محسوب می شوند ) به چنین نظری قائل هستند .

گفت و ای کاش که من گوشم برای چند لحظه کر میشدند : ول کن بابا ، این آقا شعر می گه ، بعد استدراک کرد و گفت : بووووق شعر  می گه!!!!  ( که من در خلوت خودم از بر زبان جاری کردنش ابا دارم) . 

این جملات رو که گفت در حال آتش گرفتن بودم لکن به روی خود نمی آوردم چرا که رابطه دوستی اندکی داشتیم ( البته از همان اول از ارتباط دوستی با ایشان زیاد خوشم نمی آمد لکن همیشه به خودم میگفتم که شاید من بدگمانم که معلوم شد درست حدس زدم) .

خلاصه باید به کلاس دوم می رفتیم .... در کلاس بودم ولی نبودم ، که چرا به عالمی جلیل القدر ، به همین راحتی بی ادبی ای کرد که بچه های کوچه و خیابان انجام نمی دهند . کلاس دوم تمام شد و دو ساعت دیگر کلاس داشتیم که من بدون اینکه به او و شخص دومی بگویم از آن مرکز با ناراحتی تمام رفتم و حالم گرفته بود که چرا به همین راحتی به یک عالم ، بی ادبی می کند تا چه برسد به دیگران . 
خارج شدم و کمی پیاده رفتم و در همین اثناء این حدیث امام صادق علیه السلام به ذهنم آمد که سال اول تحصیل حوزوی ام که جزء شیرین ترین ایام عمرم می باشد از استاد عزیزم آقای مظلومی که خدا حفظشان کند شنیدم و به ما گوشزد کردند که امام صادق علیه السلام می فرمایند :

لاینبغی لمن لایتقی ملامة العلماء و ذمهم ان یرجى له خیر الدنیا و الاخرة 

شایسته نیست کسی که از ملامت و سرزنش و ذم و نکوهش علماء ابایی ندارد امیدوار باشیم که خیر  دنیا و اخرت نصیبش شود.

و همچنین : 

لادین لمن لاأدب له : کسی که ادب ندارد ، دین ندارد .


واقعا چه دینی است اسلام که بی ادبان را بی دین  می شمارد و از انتساب به خود مبرا می داند و از همین جا پی به یکی از عظمتهای معرفتی اسلام بردم لکن آن روز را که امروز باشد تا ساعتی ناراحت بودم .