یکی از افراد که از زاهدهای زمان خود محسوب می شد از خانه خارج شد ، دید که شخصی از سادات بر دو نفر تکیه زده و در هوای گرم در حال رفتن به سمت مزرعه ی خود است تا به مزرعه ی خود برسد در حالی که این سید بزرگ از شدت گرما به شدت در حال عرق کردن بود. 

زاهد گفت : این کیه که تو این هوای گرم اومده بیرون و به فکر دنیاست !؟ بروم او را نصیحت کنم . نزدیک آن سید شد و گفت : خدا اصلاحت کند در این روز گرم آمدی بیرون برای چه در حالی که تو از بزرگان سادات هستی !! چه می گویی به خدایت اگر همین الان مرگ به سراغت آید ؟!


آن سید گفت : به خدا اگر همین الان مرگ من برسد ، در حال اطاعت خدا مرده ام ؛ چرا که کار می کنم که دستم در مقابل تو و امثال تو دراز نشود . آن کسی از مرگ باید بترسد که در حال معصیت خدا بمیرد .


آن زاهد به اشتباهش پی برد و به آن سید گفت : یرحمک الله ، آمدم موعظه ات کنم ولی تو مرا موعظه کردی .


آن سید ، امام باقر علیه السلام بودند . 



یادمان باشد کار برای کسب روزی حلال ، عبادت خدای سبحان است و کار ، کسب دنیا نیست بلکه کسب آخرت است .


و بدانیم که کار کردن عیب نیست بلکه مایه ی فخر است.



منبع: قصص الابرار ، شهید مرتضی مطهری رحمه الله ، صفحه ٣٥,٣٦ ، قصه ی ١٩