با همراهانش نشسته بود و جلوشون انگور بود . فقیری گفت : کمکم کنید  . بزرگ مجلس یه خوشه انگور برداشت و داد به فقیر . 


فقیر گفت : انگور نمی خوام ، ای کاش پول به من بدید . 


بزرگ مجلس که انگور به او داد گفت : خدا به زندگیت وسعت بده . 


فقیر رفت ولی بعدا پشیمان شد و گفت : انگور رو بدید ولی ان شخص انگور را به او نداد و براش دعا کرد که خدا به زندگیت وسعت بده.

فقیری دیگر آمد : کمکم کنید . 


آن بزرگ به او  مقداری انگور داد و فقیر برداشت و خدا را شکر کرد : الحمدلله الذی رزقنی 


آن بزرگ به او گفت : صبر کن و بعد دستانش را از انگور پر کرد و فقیر گفت : الحمد لله رب العالمین 


آن بزرگ گفت : صبر کن . به همراهانش گفت : کسی همراه خود پول دارد ؟ از یکی از انها مقدار قابل توجهی پول گرفت و به فقیر داد ، فقیر گفت : خدایا شکرت ، این از توست وحدک لاشریک لک .


آن بزرگ همین که این را از فقیر شنید ، پیراهن خود را درآورد و به فقیر داد ، فقیر گفت : خدا را شکر که مرا پوشاند و از ان مرد بزرگ تشکر کرد و گفت جزاک الله خیرا و بعد رفت . 


همراهان آن مرد بزرگ می گویند ، اگر آن فقیر ، تشکر نمی‌کرد و نمی رفت ، باز هم آن مرد به او بیشتر می داد . 


آن مرد بزرگ ، امام صادق علیه السلام است . 



همیشه لازم نیست به هر فقیر ناشکری  کمک کنیم . بعضی از افراد ، وقتی کمکشان می کنی  ، نه تنها تشکر نمی کنند از خدا و خلقش بلکه طلب بیشتر یا طلب کمک مالی می کنند یا اصلا انگار طلبکارند ، ضرورتی ندارد که حتما به او کمک کنی بلکه گاهی نباید به او کمک کنی تا شکرگذاری بر قلیل را بیاموزد .


منبع: قصص الابرار ، شهید مطهری ، صفحه ی ٤٣,٤٤ ، قصه ی ٢٤