با هم شراکت داشتد توی یک مغازه ی خرازی و بسیار با هم دوست و صمیمی که ضرب المثل شده بودند در رفاقت . هر دوشون از بزرگان دو جریان فکری بودند که با هم سنخیتی نداشتند  ولی اونچیزی که بیشتر موجب تعجب بود اینکه هیچ گاه با هم درگیری لفظی پیدا نکردند . 


شخص اول ، هشام بن الحکم از بزرگان علمای شیعی کلام (عقیده) بود و شخص دوم ، عبدالله بن یزید که از علمای  اباضیة بود.( برای اطلاع بیشتر از فرقه ی اباضیه به لینک زیر می توانید مراجعه کنید :  http://cutt.us/B6al )


با وجود اخلافات بزرگی که باهم داشتند ولی هیچ گاه اختلافاتشون رو در کارهاشون دخالت نمی دادند .


جالب این بود که می امدند و از هشام بن الحکم در مغازه سؤال می کردند و ایشون جواب می دادند و عبدالله بن یزید اباضی هیچ نمی گفت . گاهی هم اصحاب عالم اباضی می آمدند و از او سوال می کردند و ایشون جواب می دادند و هشام بن حکم هیچ نمیگفت .


یه روز عالم اباضی به هشام گفت : تو که از رابطه ی دوستانه و از مودت بین خودمون خبر داری ، دوست دارم که دخترتو به ازدواج من دربیاری !!! 


هشام گفت : دخترم مومن است( یعنی شیعه است و نمی شه زن تو بشه) 


عالم اباضی ساکت شد و چیزی نگفت و دوستیشان همچنان ادامه داشت تا که مرگ بین انها فاصله انداخت .



»»» یادمان باشد که رفاقت و دوستی هر چقدر هم که صمیمی باشد ولی بر احکام شرعی مقدم نیست .


»»»» به یاد داشته باشیم که می توان با هم اختلاف عقیده ای ١٨٠ درجه ای داشته باشیم ولی در روابط و دوستیِ همدیگر ، مودت و مهربانی را حاکم کرد.


منبع : قصص الابرار ، الشیخ الشهید مرتضی المطهری رحمه الله ، داستان ٤٩، صفحه ی ٧٥,٧٦