داشت زمین رو بیل می زد چون که فصل کاشت بود ، عرق از سر و صورتش می ریخت .
گفتم : بدید به من ، بدید به من ، آخه چرا شما !!! یعنی کسی نیست این کار بکنه؟!
گفت : نه ابدا ، بیل رو به هیچ کس نمی دم ، خودم انجام می دم
گفت : برایم قرآن بخوان
گفتم : من ؟
گفت : آری ، تو