گفتم : چه خبر؟
گفت : مشکل دارم .....
.... اونم خیلی زیاد ... خسته شدم ... نمی دونم چکا کنم...
....هر چی از دوست و اشنا کمک می گیرم ، حل نمیشه که نمی شه ...!؟!؟
گفتم : چرا ....؟
گفتم : چه خبر؟
گفت : مشکل دارم .....
.... اونم خیلی زیاد ... خسته شدم ... نمی دونم چکا کنم...
....هر چی از دوست و اشنا کمک می گیرم ، حل نمیشه که نمی شه ...!؟!؟
گفتم : چرا ....؟
گفتم : استاد .....اگه .....
....اگه شما خدا را به من نشون بدید ، عبادتش میکنم.....
من تا وقتی که خدا را نبینم..... اونو عبادت نِ می کُ نَم....
استاد به انتهای کلاس رفت.....
و بهش گفت :
گفت:
الان دور و زمونه یه طوری شده که پسر پیامبر هم که باشی ، نمی تونی متدین بمونی و دینتو حفظ کنی.....
گفتم :
اینها همش بهانه است خانم.......