امیر و شایان دو دوست بودند ولی بعد از مدتی ارتباطشان با هم شکر آب شد؛ یه روز که با امیر داشتم راه می رفتم، داشتم بهش مىگفتم: شایان بهم زنگ زد، که یهو پای امیر خورد به یه چیزی و نزدیک بود بیفته.
امیر گفت: این شایان حتی اسمش برام خیر نمیاره!
امیر و شایان دو دوست بودند ولی بعد از مدتی ارتباطشان با هم شکر آب شد؛ یه روز که با امیر داشتم راه می رفتم، داشتم بهش مىگفتم: شایان بهم زنگ زد، که یهو پای امیر خورد به یه چیزی و نزدیک بود بیفته.
امیر گفت: این شایان حتی اسمش برام خیر نمیاره!
پارهای از مردم گمان میکنند که در مقابل سختیها باید صبر از کف بدهند و چنین چیزی نه تنها برای آنان جایز بلکه بهجاست؛ ولی باید گفت که زبان بازکردن به شکایت، کار سادهای است و هر انسانی میتواند چنین کند و آنکه طاقت فرساست