مطلبى است که غالبا به آن توجه نمىشود و آن قاعدهی اولی در ارتباط یک بانوی مسلمان با غیر محارم است که حرمت و عدم جواز است؛ که در فقه اسلامی از آن تعبیر به اصل میشود؛ مثلا میگویند: اصل در یک بانوی مسلمان، جایز نبودن تماس و ارتباط جسمی او با نامحرم است.
باید توجه داشت که اصل در هر چیزی زمان شک داشتن در وجود یک حکم و عدم آن اجرا میشود؛ مثلا فرض کنید که ما از پیش میدانیم(با توجه به ادلهای که آن را ثابت کرده) که نوشیدن شراب حرام است ولی بعد از آن یک حالتی برای ما رخ داد و نمیدانیم یعنی شک داریم که آیا این حالت موجب حلال شدن یا جایز شدن نوشیدن آن شراب که در حالت عادی حرام بود میشود یا خیر؟ در این صورت مىگویند که نوشیدن شراب جایز نیست چرا که اصل، حرمت نوشیدن شراب است و تا خلاف آن(حلیت) به صورت یقینی ثابت نشود، همان اصل یعنی حرمت، جاری میشود.
حال که معنای اصل در فقه اسلامی روشن شد، باید بگوییم که اصل در بانوان مسلمان٬ حرمت ارتباط جسمی آنان( لمس، دست دادن و نشان دادن مو و...) است؛ بدین معنا که اگر یک بانوی مسلمان به پزشکی مراجعه کرد و پزشک برای معاینه قصد دارد به او دست بزند یا جایی از جسمش که دیدن آن برای نامحرم، حرام است را ببیند؛ در این صورت سه احتمال عقلا برای فقیه محتمل است: یا یقین به حرمت یا حلیت دارد و یا شک دارد یا ظن دارد.
ولی در بحث فقهی عملا دو احتمال از این سه احتمال مطرح نیست چرا که در حالتهای عادی یک بیماری و بالخصوص در بیماریهایی که پزشک همجنس برای معالجه وجود دارد، هیچ فقیهی ظن یعنی گمان به حلیت تماس جسمی پزشک با یک بانوی مسلمان پیدا نمیکند؛ پس دو احتمال بیشتر وجود ندارد و چون بحث در این است که در حالت عادی یک بانوی مسلمان نباید ارتباط جسمی با نامحرم داشته باشد و فرض ما این است که در مراجعه به پزشک از حالت عادی خارج میشویم پس احتمال اول یعنی یقین به حرمت هم منتفی میشود و فقط احتمال دوم باقی میماند یعنی شک به حلیت ارتباط با پزشک که در این مورد چون شک نمیتواند مبنای عمل واقع شود و در عین حال باید هم وظیفهی عملی خود را تعیین کنیم در این صورت هنگام شک، به اصل عمل میکنیم یعنی میگوییم اصل، حرمت است مگر اینکه خلافش ثابت شود پس در این صورت میگوییم که جایز نیست یا حرام است که پزشک به یک بانوی مسلمان، دست یا به اعضای او که حرام است نگاه شود، نگاه کند