فقیر بود و ژنده پوش . خواست وارد مجلس یکی از بزرگانی شود که جهان به مثال او ندیده و نخواهد دید ، یه نگاهی کرد ، دید که دور تا دورش آدم نشسته ، اومد و کنار یک پولدار نشست .
همین که نشست اون پولدار لباسشو جمع کرد ، اون بزرگ داش نگاهشون میکرد .
فقیر بود و ژنده پوش . خواست وارد مجلس یکی از بزرگانی شود که جهان به مثال او ندیده و نخواهد دید ، یه نگاهی کرد ، دید که دور تا دورش آدم نشسته ، اومد و کنار یک پولدار نشست .
همین که نشست اون پولدار لباسشو جمع کرد ، اون بزرگ داش نگاهشون میکرد .
یکی از افراد که از زاهدهای زمان خود محسوب می شد از خانه خارج شد ، دید که شخصی از سادات بر دو نفر تکیه زده و در هوای گرم در حال رفتن به سمت مزرعه ی خود است تا به مزرعه ی خود برسد در حالی که این سید بزرگ از شدت گرما به شدت در حال عرق کردن بود.