با همراهانش نشسته بود و جلوشون انگور بود . فقیری گفت : کمکم کنید . بزرگ مجلس یه خوشه انگور برداشت و داد به فقیر .
فقیر گفت : انگور نمی خوام ، ای کاش پول به من بدید .
بزرگ مجلس که انگور به او داد گفت : خدا به زندگیت وسعت بده .
فقیر رفت ولی بعدا پشیمان شد و گفت : انگور رو بدید ولی ان شخص انگور را به او نداد و براش دعا کرد که خدا به زندگیت وسعت بده.
با هم شراکت داشتد توی یک مغازه ی خرازی و بسیار با هم دوست و صمیمی که ضرب المثل شده بودند در رفاقت . هر دوشون از بزرگان دو جریان فکری بودند که با هم سنخیتی نداشتند ولی اونچیزی که بیشتر موجب تعجب بود اینکه هیچ گاه با هم درگیری لفظی پیدا نکردند .