داشت زمین رو بیل می زد....

داشت زمین رو بیل می زد چون که فصل کاشت بود ، عرق از سر و صورتش می ریخت .

گفتم : بدید به من ، بدید به من ، آخه چرا شما !!! یعنی کسی نیست این کار بکنه؟!

گفت : نه ابدا ، بیل رو به هیچ کس نمی دم ، خودم انجام می دم 

گفت : برایم قرآن بخوان .....

گفت : برایم قرآن بخوان 

گفتم : من ؟ 

گفت : آری ، تو 

غیبت طولانی.....

خیلی می آمد مجلس درس و در بحث ها شرکت می کرد ولی یه مدت کلا پیداش نشد تا اینکه غیبتش طولانی شد و نشست خونشون و شروع کرد به عبادت و ذکر و ورد گفتن و یاد خدا بودن

مهمانی خونه ی عمه و دائی .....

قرار بود فردا بریم مهمونی خونه ی عمه ام ، فردا که شد رفتیم اونجا ولی زمانی که رسیدیم ، دیدم که عمه و دائیم که زن و شوهر هستند ، دارن تو اتاق نمازشونو می خونن ،