فقیر بود و ژنده پوش . خواست وارد مجلس یکی از بزرگانی شود که جهان به مثال او ندیده و نخواهد دید  ، یه نگاهی کرد ، دید که دور تا دورش آدم نشسته ، اومد و کنار یک پولدار نشست . 


همین که نشست اون پولدار لباسشو جمع کرد ، اون بزرگ داش نگاهشون می‌کرد .