یک سال در مدینه قحطى شده بود و چند روزى بود که پیامبر (صلى الله علیه وآله) غذایى براى خوردن نداشت، پس به حجره هاى همسرانش رفت. اما غذایى نیافت....
به خانه فاطمه علیها السلام رفت و از دخترش تقاضاى غذا نمود....
یک سال در مدینه قحطى شده بود و چند روزى بود که پیامبر (صلى الله علیه وآله) غذایى براى خوردن نداشت، پس به حجره هاى همسرانش رفت. اما غذایى نیافت....
به خانه فاطمه علیها السلام رفت و از دخترش تقاضاى غذا نمود....
عمران بن حصین مى گوید:
یک روز خدمت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) بودم که حضرت فاطمه علیها السلام بر او وارد شد....
وقتى چشم آن حضرت به صورت دخترش که از شدت گرسنگى زرد و آثار از خون در آن دیده نمى شود افتاد، او را به نزد خویش خواند، دست مبارکش را بر سینه او نهاد و فرمود:
روزى پیامبر (صلى الله علیه وآله) در حالى که دست حضرت فاطمه علیها السلام را گرفته بود از منزل بیرون آمد و فرمود:
هر کس او را مى شناسد که مى شناسد و هر کس او را نمى شناسد بداند که فاطمه علیها السلام دختر محمد (صلى الله علیه وآله) است، او پاره تن، قلب و روحى در کالبد من است
روزى حضرت زهرا علیها السلام به خدمت حضرت رسول رسید....
حضرت او را استقبال کرده، دستهایش را بوسید، به هنگام خداحافظى بار دیگر دستهایش را بوسید و او را بدرقه فرمود.....
راوى گوید، عرض کردم. اى رسول خدا! چنین کارى را درباره هیچ یک از شما ندیده ام؟