با عرض سلام، در مباحث گذشته ، بحثی در مورد اختلاف و فرهنگ آن تقدیم حضور شما عزیزان گردید و امروز ادامه ی آن مباحث را تقدیم می کنم.

بیان شد که قرآن اختلاف را در عین دعوت به وحدت پذیرفت لکن آیا قرآن برای این اختلافات قواعدی و قوانینی وضع کرده تا بشر امرش منتهی به کشت و کشتار نشود یا خیر؟ و البته این سؤال ، سوالی است که قبل از دیگران ، ملائکه مطرح کردند و خدا پاسخ آن ها را داد آن جا که عرضه داشتند:أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء.....: ایا کسی را در زمین قرار می دهی که در آن فساد و خونریزی میکند....

اینکه ملائکه از کجا این امر را فهمیدند ، این بحثی جداگانه لازم دارد ولی محل شاهد آنجاست که ملائکه کاملا متوجه شدند که بشر به جای اینکه در اختلاف موجبات ترقی خود را فراهم کنند ، روی به کشتار همدیگر می آورند.  لذا قرآن برای حل این مشکل و معضل ، قواعدی را وضع کرد تا این اختلاف را مدیریت و کنترل کنند و سبب کشتار و قتل همدیگر نشوند.


**** اما این قونین کدامند؟ 

در اینجا به دو قاعده ی قرآنی اشاره می کنیم:


1) و انا او ایاکم لعلی هُدی او فی ضلال مبین (سوره سبأ،24) : ما یا شما بر حق یا بر گمراهی آشکاریم.


این کلام خداست و مخاطبین مشرکان قریش ولی در عین حال خدای سبحان با آنان با منطق اینکه من حق مطلقم و شما اهل  آتش و جهنم ، گفتگو نکرد بلکه در هنگام خطاب به آنها با زبان تردید سخن می گوید و بیان می کند (انا او ایاکم... ).

این آیه نشانگر این است که انسان در موقعی که با دیگران سخن می گوید چه به صورت مستقیم یا غیر مستقیم باید این طور بحث را شروع کند که شاید حق نزد شماست و شاید نزد من ، یا شاید ، جزئی از حقیقت نزد من و جزء دیگر نزد شماست و با گفتگو به تکامل برسیم.  اما اگر گفتگو را این طور آغاز کردیم که حق فقط نزدم من است و شما باطل مطلقید ، در این صورت  به نتیجه نخواهیم رسید لذا به مخالف خود حکم کفر نسبت می دهد و بعد حکم قتل صادر می کند سپس حکم به جهنمی بودن می کند و سپس او را خالد در جهنم می داند. 


*** سؤالی پیش می آید که وقتی قرآن می فرماید که حق ندارید ادعا کنید که حقیقت مطلق نزد شماست ، این چه نتیجه ای در بر دارد؟ 

عزیزان دقت کنید که چقدر قرآن در این مسائل دقیق است لکن متأسفانه به آن توجه نکردیم .

حال بعد از اینکه قرآن کریم ، اصل اول را پایه گذاری کرد یک مثالی برای ما می زند که تطبیق اصل اول است که کسی حق ندارد ادعا کند که حقیقت مطلق نزد من است . اما آن آیه:( و قالت الیهود لیست النصاری علی الشیء و قالت النصاری لیست الیهود علی شیء...).


یهودیت و مسیحیت دین الهی بودند ولی قرآن کریم آنها را به خاطر منطق (من حق مطلقم و تو باطل مطلق)، ذم و نکوهش می کند و جالب اینکه قرآن بیان می کند که ای کاش تکفیر از عموم مردم ، واقع می شد بلکه می گوید که منطق تکفیر و ترور  از علماء صادر شد و اگر تکفیر و قتل و... دیدید بدانید که منشأ آن علماء بودند لذا در ادامه فرمود(.... و هم یتلون الکتاب) یعنی این علماء بودند که چنین منطقی داشتند  می گفتند که ما حق مطلقیم و غیر ما باطل. 

پس اگر خواستیم که مردم همدیگر را نکشند ، ترور نکنند ، تکفیر نکنند ، ابتدا باید علماء همدیگر را تکفیر نکنند و به دیگران نگویند: لستَ علی شیء و الحق کله عندی: تو باطل محض هستی و حق نزد من است. 

شما توجه کنید الان در یک مذهب ، افکار متعدد ، هر کدام به دیگری می گوید:  لستَ علی شیء و و در مذاهب یک شریعت ، هر مذهبی به دیگری می گوید: لستَ علی شیء.  و در شریعت های مختلف هر کدام به دیگری می گوید: لستَ علی شیء و.... 


*** شاید سؤال شود که خوب این آیه مربوط به یهود و نصاری است و چه ربطی به ما مسلمین دارد؟ 

قران کریم مستقیما جواب می دهد (...کذلک قال الذین لایعلمون مثل قولهم.) این چنین کسانی که نمی دانستند مثل قول یهود و نصاری را گفتند. لذا این منطق و بیان مذموم است حتی اگر از علمای مسلمین واقع شود و اگر بخواهید عالمان عامل  به این آیات را بدانید که چه کسانی هستند بدانید که این عالمان ، همدیگر را می پذیرند و می گوید من باتوجه به دلائلم به مثلا نتیجه ی الف و شما باتوجه به ادله تان به نتیجه ی ب رسیدید.شما در نتیجه و عمل به آن آزادید کما اینکه من آزادم  . نکته ی جالب دیگر اینکه منطق تکفیر و... را قرآن منطق نا آگاه می داند نه علماء لذا اگر دیدید در شبکه ای ،کتابی،و.... شخصی علمای دیگر را تکفیر و... می کند بدانید این منطق ، منطق عالم نیست بلکه منطق ناآگاهان است .

در نتیجه اینکه قرآن می خواهد بگوید که شما باید دیگران را بپذیری و قبول کنی و حق ندا و عمل به (من حق مطلق هستم و دیگری باطل مطلق است را ندارید ).....



موفق و مؤید باشید.......